سلام
هیچ وقت دوست نداشتم در مورد لکنت زبان صحبت کنم یا برای کسی تعریف کنم . هروقت هم که هرجا بحث لکنت پیش می اومد سعی می کردم موضوع بحث رو عوض کنم .
قراره یه خاطره بنویسم ولی نمیدونم از کدوم خاطره بگم . از غولی بگم که همیشه وجودش و رو شونه هام حس می کردم و همیشه مثل یه نارفیق نامرد همراه بود هیچ جایی منو تنها نمی ذاشت . یا از اون روزایی بگم که تمام سعی و تلاشت و انجام میدی تا تو خانواده صحبت کنی ، یه موضوعی رو تعریف کنی ولی آخرش که تموم میشه بهت میگن چرا اینجوری حرف میزنی ، چرا آروم حرف نمی زنی ، اونجا می فهمی که حتی به یک کلمه از حرفات هم گوش ندادن و از همه بدت می آد . یا از موقعی که در محل کار رئیست یه کاری بهت محول می کنه که پیگیری کنی ولی چون تلفن زدن سختته و نمیتونی خوب حرف بزنی انجامش نمی دی و اونم مواخذت می کنه .
دوستان عزیز من اگه بخوام خاطرات بد زندگی رو براتون تعریف کنم باید اندازه 26 سال براتون بگم و اما حالا حس خوبی دارم . حس میکنم روزنه ای از نور رو دیدم و دارم با سرعت به طرفش حرکت می کنم . دیدگاهم نسبت به افراد ، دوستان ، همکاران داره تغیر پیدا می کنه . با همه مهربون تر شدم و حس می کنم بقیه هم با من رابطشون بهتر شده .
((چه لذتی داره ، هر چی می خوای به هرکسی که میخوای بتونی بگی ))
ابراهیم . م 26 ساله
کارشناس برق قدرت
سلام ابراهیم جان دقیقا خصوصیاتی که یادداشت هات داشت منم همونا رو تجربه کردم ولی با تمام مشکلات ارتباطی ام هنوز امید دارم و تصمیم دارم برای درمانم از مشهد مقدس به تهران بیا و حتی از دانشگام هم بزنم و 1 سالی تهران زندگی کنم تا درمانم حل بشه من 20...
سلام ابراهیم جان دقیقا خصوصیاتی که یادداشت هات داشت منم همونا رو تجربه کردم ولی با تمام مشکلات ارتباطی ام هنوز امید دارم و تصمیم دارم برای درمانم از مشهد مقدس به تهران بیا و حتی از دانشگام هم بزنم و 1 سالی تهران زندگی کنم تا درمانم حل بشه من 20 سالمه از مشهد رشته کامپیوتر
ادامه مطلبمنم 24 سالمه و بالکنت دارم زندگی میکنم.چه روزای سختی تو مدرسه داشتم.یکی از همکلاسیم همش منو مسخره میکرد.منم میومدم خونه یواشکی گریه میکردم.بعد ار چندسال اونو دیدم تو خیابون.هیچوقت نمیبخشمش...هیچوفت...هنوزم شبا گریه میکنم.نمیدونم چرا انقد...
منم 24 سالمه و بالکنت دارم زندگی میکنم.چه روزای سختی تو مدرسه داشتم.یکی از همکلاسیم همش منو مسخره میکرد.منم میومدم خونه یواشکی گریه میکردم.بعد ار چندسال اونو دیدم تو خیابون.هیچوقت نمیبخشمش...هیچوفت...هنوزم شبا گریه میکنم.نمیدونم چرا انقد ناامیدم..دوستای لکنتی من همتونو از ته قلبم دوس دارم.الان که دارم اینو مینویسم چشام خیسه...
ادامه مطلبگفتار درمانی بارها در مورد رشته گفتار درمانی و نقش آن در احیا و درمان اختلالات گفتاری صحبت کرده ای...
مشاهدهسال پیش انجمن علمی گفتار درمانی ایران به مناسبت روز جهانی لکنت زبان سمپوزیوم با شکوهی برگزار نم...
مشاهدهبی تردید متولیان لکنت زبان و استادان رشته گفتار درمانی طبق معمول مطالب این سایت را مطالعه خواهن...
مشاهدههرگز نشد بخواهم مطلبی در مورد لکنت زبان بگویم، ولی از نقد حرفه های متفرقه، متخصصان گفتار درمانی و مح...
مشاهدهپس از اتمام چاپ پنجم کتاب راز لکنت زبان نوشته کامبخش فرهمندپور این کتاب توسط انتشارات نسل نو اندیش ت...
مشاهده
نظرات (11)