ازدواج و لکنت زبان

heart 529607 1920 - کلینیک گفتار درمانی فرهمندپور

ازدواج و لکنت زبان  یکی از دغدغه های آزار دهنده در لکنت زبان که مرتب جوان را به چون و چرا میکشاند، موضوع دوستی، رابطه عاطفی، عشق و ازدواج است.

همانطور که میدانید، توانا شدن در هرگونه ارتباطی، به تمرین مستمر و کسب تجربه نیاز دارد. ولی مجموعه عوارض لکنت زبان به قدری ذهن شخص را درگیر میکند، و به قدری تجارب منفی در ذهن انباشته میشود که دیگر جایی برای کسب تجارب حاصل از داد و ستدهای ارتباطات مختلف عاطفی باقی نمی گذارد.

ازدواج و لکنت زبان

قادر بودن به شناخت خود

شخص حتی قادر به شناخت خود نمی باشد، تا چه رسد به شناسایی و کشف ارتباطات پیچیده انسانی که به تجزیه و تحلیل های منطقی نیاز دارد. در این مورد یکی از پیشکسوتان گروه درمان پیام گویایی دارند که در پایان این مقاله خواهد آمد.

شاید بزرگترین چالش یک گفتار درمان در درمان لکنت زبان جوانان این نکته باشد که تا شخص از اسارت عوارض لکنت آزاد نشود، توانایی درک احساسات، عواطف، خواسته ها، دیدگاهها و موقعیت خود و اطرافیان را نخواهد داشت.

فقط بعد از خروج از این زندان است که درک دو دنیای اسارت و آزادی میسر میگردد. بارها دیده شده همینکه درمان جویی در مسیر درمان گام برداشته، با اولین تماس با جنس مکمل، عاشق او شده است!

قادر بودن به شناخت خود

مشاوره گفتار درمانی

مشاوره با کارشناس گفتار درمانی در کلینیک دکتر فرهمندپور


    درخواست مشاوره گفتار درمانی

    چرا؟

    چون قبلا هیچگونه تجربه ای در زمینه ارتباطات عاطفی و عشق  نداشته و حال لذت گفتگو و ارتباط را ناخودآگاه به عشق نسبت میدهد! توصیه میشود تا زمانی که جوان مسیر درمان را طی نکرده است، زیاد در انتخاب همسر فعالیت نکند.

    معمولا اینگونه تصمیم گیریهای غیر معمول که با رفتارهای یک عاشق و حرکتی به سوی انتخاب همسر همخوانی ندارد، نوعی واکنش به محدودیتهای لکنت زبان، و مکانیسم دفاعی جوان به منظور عدم احساس متفاوت بودن محسوب میشود.

    او فارغ از هر واقعیتی، در رویا پردازی های خود می بیند در جشن عروسی در کنار همسری ایستاده که حسادت بقیه را برانگیخته!

    رویاپردازی

    و به این ترتیب موفقیت و خوشبختی خویش را به رخ آنان میکشاند! و همین رویای شیرین – از دید جوان – همچون سرابی، ندانسته انگیزه اصلی او را در این تصمیم گیری مهم هدایت میکند.

    زندگی مشترک

    ببینیم جوانی که با پنهان کاریها و عوارض لکنت زبان وارد یک زندگی مشترک میشود، چه نوع ذهنیت و رفتاری خواهد داشت:

    • همیشه نگران – او همیشه نگران لکنت کردن خود در ارتباطات جدید است.

    • افزایش پنهان کاریها – او برای کنترل بهتر گفتار خود در ارتباطات جدید، با صرف انرژی زیاد به ناچار  بر پنهان کاریهای خود می افزاید.

    • نقش بازی کردن – گاه جوان مجبور میشود برای کنترل بهتر گفتار خود، نقش انواع شخصیت ها را بازی کند؛ که بر فشار روانی و خستگی او می افزاید: با محبت، بخشنده، مهربان، خندان، با گذشت، و … و یا عصبانی، گرفتار، خسته و غیره.

    نقش لکنت زبان در انتخاب همسر

    دوره آموزشی

    بعد از ازدواج

    او بعد از ازدواج متوجه میشود که میلی به رفت و آمد با خانواده همسرش ندارد! و در اینجاست که انواع بهانه ها را میتراشد و بقیه ماجرا…

    و بالاخره ممکن است خدای ناکرده فشارهای زندگی از یکسو و فشارهای لکنت زبان از سویی دیگر، دست به دست دهند و زندگی مشترک را به مخاطره بیندازند.

    به طور معمول، وقتی که از عوارض لکنت زبان در زندگی زناشویی صحبت میشود، با واکنشی وارونه از سوی شخص لکنت دار روبرو خواهیم شد.

    به این معنی که هرچه  این عوارض بیشتر او را آزرده کرده باشند، او بیشتر مدعی خلاف واقع میگردد: « من اصلا به این حرفها اعتقادی ندارم – رابطه من با همسرم و خانواده او بسیار بهتر از بقیه مردم است؛

    اگر میخواهی از همسرم بپرس … ! » و کیست که شهامت مخالفت با نیروی عظیم پنهان کاری را داشته باشد؟

    لکنت زبان در زندگی زناشویی

    حرف آخر – و حرف آخر اینکه همه باید در برخورد با این افراد، رفتار های واکنشی آنان را درک کنند؛ و نباید کج خلقی ها را به حساب نوع شخصیت و رفتار منفی آنها بگذاریم. باید دانست با درمان لکنت زبان، همه این مشکلات رنگ می بازند و جای خود را به عشق و عاطفه واقعی خواهند داد

    نقش لکنت در زندگی مشترک

    مشاوره گفتار درمانی

    مشاوره با کارشناس گفتار درمانی در کلینیک دکتر فرهمندپور


      درخواست مشاوره گفتار درمانی

      تجربه های محمد رسائيان 31 ساله، فوق ليسانس مهندسي صنايع، استاد دانشگاه

      سلام. چندي پيش عزيزي از من خواست كه نامه‌اي به دوست ناديده‌ي خود بنويسم.

      بعد از آن برايم مأموريتي به شمال كشور فراهم شد و در طول راه به گذشته‌ي خود سفر كردم ـ  سفري سي و يك ساله، سفري به گذشته‌هاي دور خودم.

      در چهار سالگي به همراه مادرم به فروشگاهي رفته بودم. مادرم سرگرم انتخاب لباس بود و من متوجه يه پسربچه مثل خودم شدم.

      به طرف او دويدم، وقتي به او رسيدم، در همان لحظه او ناپديد شد. بعدها فهميدم كه آن پسربچه، خودم بودم، من خودم رو درون يك آينه قدي كه به ديوار آويزان شده بود ديدم و به شدت با آن برخورد كردم. آن‌طور كه به من گفتند، من تا چند روز قادر به تكلم نبودم، اما بعدها كه زبانم باز شد، با لكنت همراه بود.

      بعد از آن، فصل سرد و بي‌روح زندگيم آغاز شد كه حدود بيست سال ادامه داشت.

      در اين بيست سال، زندگيم پر از رنج و عذاب بود. من هم‌سن و سال‌هاي خودم رو مي‌ديدم كه چطور از بهار زندگيشون استفاده مي‌كردند، اما من نمي‌تونستم!

      تمام زندگيم حس نفرت بود، نفرت از تمام كساني كه من نمي‌تونستم به آن‌ها عشق بورزم، اما دوستشون داشتم و آن‌ها به من مي‌گفتند: «بي‌عرضه.» من نمي‌تونستم با آن‌ها رابطه‌ي دوستي برقرار كنم، اما مي‌خواستم با آن‌ها بگم و بخندم، ولي به من مي‌گفتند: «قدرنشناس.»

      در ذهن خودم دنيايي ساخته بودم و در آن با آدم‌هايي كه مي‌خواستم، صحبت مي‌كردم، دوست مي‌شدم، قهر مي‌كردم، از خودم دفاع مي‌كردم، آشتي مي‌كردم، دعوا مي‌كردم و… .

      در آن روزهاي سرد و نااميدي بارها مي‌خواستم خودكشي كنم و اين حس چيزي است كه فقط تو، دوست ناديده و عزيزم مي‌توني دركش كني.

      در این زمان چه گذشت

      اين فصل دردآور زندگيم هر چه بود گذشت؛ زيرا، فصل دومش هنگامي آغاز شد كه با دوستان گروه درمان آشنا شدم. اون‌جا فهميدم كه درد من درمان داره، فهميدم كه لكنت‌زبان لاعلاج يا صعب‌الاعلاج نيست، ديدم مي‌شه درمان بشم.

      فهميدم كه لكنت‌زبان فقط و فقط يه اختلال گفتاري بر مبناي عادته نه يه بيماري جسمي يا رواني. با قدم گذاشتن در مسير درمان، آرام آرام زمستان سرد زندگيم رو به پايان مي‌گذاشت، هر چه پيشتر مي‌رفتم، بيشتر تغيير مي‌كردم و راحت‌تر مي‌شدم.

      آن‌جا بود كه متوجه شدم براي موفقيت بايد توانايي‌هاي خودم رو بشناسم و خودم رو دوست داشته باشم. ولي براي دوست داشتن كسي، اول بايد اونو ديد يا شناخت. من يه بار، بيست و هفت سال پيش، خودم رو در آينه ديدم و به سمت او دويدم، ولي تجربه‌ي تلخي برايم به همراه داشت.

      خدايا چگونه مي‌توانم دوباره خودم رو ببينم؟ فصل دوم زندگيم تجربه‌ي بزرگي بود، يه تجربه‌ي غريب، يه تولد، يه بلوغ، يه رشد و يه كمال، من در بيست و چهار سالگي دوباره متولد شدم. اول فهميدم كه هيچ نمي‌دونم، نمي‌دونستم تجربه‌ي «دوستي» چيست، نمي‌دونستم خوب بودن به چه معنايي است، «ارتباط داشتن» به چه مفهومي است و… انگار زندگي در جايي است و من در جايي ديگرم.

      بالاخره روزي به خود آمدم و ديدم كه به سوي خود مي‌دوم، بدون اين‌كه نگران برخورد و شكسته شدن باشم.

      چه چیزی از دست دادم

      بله آنچه رو كه مدت بيست سال از دست داده بودم و غم و رنج مرا مي‌افزود يافتم، «من به خودم رسيدم» و اين يعني پايان زمستان سرد و يخ‌زده‌ي فصل اول زندگيم. كسي كه لكنت رو تجربه نكرده، محاله حرف‌هاي منو درك كنه و به همين علته كه روي صحبتم با توست، دوست ناديده و عزيز من؛ زيرا، فقط من و تو مي‌تونيم حرف همديگه رو بفهميم.

      براي پشت سر گذاشتن زمستان يخ زده‌ي زندگي و براي رسيدن به خود، فقط كافيه قدم اول رو برداري، بقيه‌ي قدم‌ها، خودشون برداشته مي‌شن. به اميد آن روز تو و به اميد آغاز فصل دوم زندگيت.

      دیدگاهتان را بنویسید